جدول جو
جدول جو

معنی انده شر - جستجوی لغت در جدول جو

انده شر
این مقدار جا، این محوطه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنده گر
تصویر کنده گر
کسی که بر روی فلز، چوب یا چیز دیگر کنده کاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
(زِ دَ / دِ گَ)
زنده کن. (آنندراج). زنده کننده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آن زنده یکی را و دو را کرد به معجز
وین زنده گر جان همه خلق جهانست.
منوچهری (یادداشت ایضاً).
به کف موسی کلیم کریم
بدم عیسی که زنده گر است.
انوری (از آنندراج).
رجوع به زنده کن شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
شیر بزرگ. شیر کلان. شیر خشمناک. رجوع به ژنده شود:
زمانی همی بود سهراب دیر
نیامد بنزدیک او ژنده شیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ شَ)
کنایه از روشنایی سحر است. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ)
کنایه از بروز غضب باشد نه از ظهور مزاح و هزل. (انجمن آرای ناصری) :
خندۀ شیر و مستی پیل است.
حکیم سنائی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دَ / دِ)
زایل کننده اندوه. ازبین برندۀ غم و غصه:
هم او میگسار است و هم چنگ زن
هم اوچامه گویست و انده شکن.
فردوسی.
یکی پای کوب و دگر چنگ زن
سدیگر خوش آواز و انده شکن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پِ رَ دَ / دِ)
غمخوار. تحمل کننده اندوه:
خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی
در عشق سر دیوان شدی نامت بدیوان تازه کن.
خاقانی.
خاقانی اگر چه عقل دستخوش تست
هم محرم عشق باش کانده کش تست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ گِ)
اندوهگین. (یادداشت مؤلف). غمگین. غمناک. رجوع به اندوهگین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ گَ)
خواجه علی ارده گر، اصفهانی یکی از مهندسان خراسان بعهد سلطان ابوسعید تیموری که بقوت ذهن و دقت طبع، امور عجیبه ظاهر میکرد. وی در یک شیشه سی ودو جماعت محترفۀ صنعت پیشه را که در کار خانه آفرینش موجود بودند، بحیز ظهور آورد چنانکه سی ودو دکان و کارخانه گشوده هر پیشه وری به مهمی که مخصوص او بود، مشغولی میکرد و بعضی از آن صور که در صنعت بحرکت احتیاج داشتند مثل خیاط و نداف و نجار و حداد بهیئتی جنبش ایشان را مرقوم قلم تصویرگردانیده بود که در آینۀ خیال صورتی از آن زیباتر نمی نمود. سلطان سعید چون آن تعبیۀ غریبه را مشاهده فرمود، بغایت متعجب گشته درباره آن نادرۀ دوران اصناف تحسین و احسان بتقدیم رسانید. (حبط ج 2 ص 234)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ هََ دَ / دِ)
برندۀ انده (اندوه). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده:
دبیری بیاورد انده بری
همان ساخته پهلوی دفتری.
فردوسی.
مهر فرزند بر خواجه فکنده ست جهان
زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست.
فرخی.
خاقانی غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده انده بری ندارم.
خاقانی، سبو و کوزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنده گر
تصویر کنده گر
کنده کار: وکنده گر را نقار گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
تكوّن مدفوعةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
Drivable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
praticable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
این اندازه از سطح
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
befahrbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
percorribile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
проходимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
befahrbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
проїзний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
przejezdny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
可驾驶的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
transitável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
چلنے کے قابل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
ड्राइव करने योग्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
চালনা যোগ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
ขับขี่ได้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
inayoweza kuendeshwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
sürülebilir
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
운전 가능한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
運転可能な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
נְסִיעָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
transitable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رانده شو
تصویر رانده شو
dapat dikendarai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی